سلاام امروز می خوام درباه ی این بگم که از نظر من غیر ممکن و حتی بده که همه چیز خوب باشه 

(در این متن منظور از خوب و بد ، از لحاظ عرفی است و ضعف های شخصیتی محسوب نمیشه )

 

ادامه ی پست قبل ...
حالا جدای از همه این تفاسیر
اگه در نظر بگیریم که جهان از هر بدی ای پاک بشه و دنیا کاملا خوب باشه (که این شامل از بین رفتن یه سری از ضعف ها و مشکلات هم میشه، مثل از بین رفتن بیماری و...)
در این صورت تعداد خیلی زیادی از مشاغل از بین میرن که این خودش "بده" (ینی شغل های دسته ی اولی که تو پست قبل گفتم عمومشون از بین میره
اما دسته ی دوم از بین نمیره(چون ما اینجا بدی از نظر "عرف" رو در نظر میگیریم!)) پس حتی خوبی صد در صد هم بدی داره!

شما حتی اگر ظهور منجی رو در نظر بگیرین که طبق تعاریف قراره عدالت و خوبی در کل جهان برقرار بشه، بازهم بدی وجود داره!
حتی اون زمان هم دشمن وجود داره(طبق روایات)... که این جزء بدی حساب میشه

پس جدا از اینکه ما نمیتونیم هیچوقت این دنیا رو به طور "صد در صد" پر از خوبی و عاری از هر بدی کنیم ، منجی هم نمیتونه این کار رو انجام بده و فقط میتونه مقداری دنیارو جای بهتری کنه(بخونین میتونه قابل تحمل تر کنه😂...)

حالا میرسیم به همون جمله ی کلیشه ای که احتمالا به گوشتون خورده:
خوبی بدون بدی معنایی پیدا نمیکنه
اولا میشه گفت مشخصه که اگر غم نبود ما متوجه وجود شادی نمیشدیم... 
و دوما، خوبی و بدی چیز های نسبی ای هستن
ینی اینکه هیچوقت از بین نمیرن
درست مثل دو قطب آهنربا!
میدونیم که حتی اگه آهن ربارو نصف کنیم بازم قطبیده میشه...
حالا اگر این مثالو به خوبی و بدی تعمیم بدیم
به راحتی متوجه میشیم که اگه فرضا تمام بدی ها از بین برن
چون خوبی و بدی "نسبی" هستن
بازم یه چیزهایی نسبت به بقیه بدتر
و یه چیز هایی خوب تر محسوب میشن! 
مثلا اگه همه ی بیماری ها و دزدی ها و (هر چیز بدی که توی ذهنتون دارین)، از بین بره
بدی های دیگه ای جایگزینشون میشه!
که اون بدی ها الان هم وجود دارن
ولی چون دربرابر بدی های الان، بی اهمیتن، دیده نمیشن
درست مثل صدای تیک تاک ساعت تو شلوغی!
ولی وقتی دنیا خوب باشه این بدی های کوچیک برامون بزرگ میشن

پس نتیجه میگیریم که این فرآیند (خوبی و بدی در یک توازن با هم وجود دارن) تا بینهایت ادامه داره...
به دو دلیل: اول اینکه نسبی هستن
و دوم، با از بین رفتن بدی ها یه سری از خوبی ها هم ارزش خودشو از دست میده...برای این مورد یه مثال دیگه هم میتونیم بزنیم: با از بین رفتن نا امنی و عادی شدن امنیت، دیگه امنیت احساس خوب و لذت بخشی نداره چون کاملا عادی شده...{از این مثال ها میتونیم تو گفته های مادر بزرگ ها و پدر بزرگ هامون حس کنیم ، که یه سری مشکلات گذشته الان حل شده و برا ما عادیه }

موقع فک کردن یاد این جمله افتادم
که روفوس(یکی از شخصیتای کتاب هردو در نهایت میمیرند، که بعدا مفصل معرفیش میکنم) گفته بود: هر حسنی یه عیبی داره و هر عیبی یه حسن!